سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

دخمل کوچولو

باز یه اتفاق بد جدید

گل دخترم امروز بابا از صبح که بیدار شد حالت تهوع داشت سرش درد می کرد بدنش درد می کرد هر چی اصرار کردم بریم دکتر فایده نداشت تا بعد از ظهر که عمو حاج حسین اومد و ما رو برد دکتر.دستشون درد نکنه خیلی زحمت کشیدن.بابا سرم  داشت تو بغل عمو بودی با نگاه شیطنت امیز به سرم و شیلنگش نگاه می کردی اخر گرفته بودی که بخوری که عمو نذاشت.الانم باباخوابه و تو تو بغل منی.دست من هم که هر روز بدتر از دیروزه هنوز تو هم یه کم مریضی.ایشالا خدا به خیر بگذرونه و کمک ما باشه تو این روزای سخت.ایشالا خدا همه مریضا رو شفا بده که میض بودن و مریض داشتن خیلی سخته
29 دی 1391

روزهاي سخت و دردناك

عزيز دل مامان سلام.دخترقشنكم توى بستهاي قبل نوشته بودم كه به خاطر دستم رفتيم قم،عروسكم وقتي قم بوديم مريض شدي تب كردي و اسهال كر فتي بردمت دكتر كفت جيز خاصي نيست بابا جهار شنبه شب بالاخره بعد از كلي دوري اومد دنبالمون.بركشتيم تهران ولي توي مدفوعت بنج شنبه شب خون ديدم.و كار من و بابا از اون روز بهتا الان شد دكتر وبيمارستان يه سري كفتن بستري مي خواد بيمارستان جا نداشت برديمت بهرامي ولي اونجا كفتن حالت لكر بدتر شد بريم شنبه ظهر حالت بدترشد برديمت بيمارستان بهرامي كفتن بستري بشي اومدن ازت خون بكيرن تو نمي ذاشتي و كل اتاق رو بهم ريخته بودي لكد ميزدي و يا با دستاي كوجولوت وسايلشون رو برت مي كردي زمين اونا هم تلافي كردن و ٨جاي بدنت رو سوراخ كردن اخ...
26 دی 1391

باباجونم از دوری مامریض شده

<body><p>ماالان چند روزه قمیم مامانم خورده زمین و تاندون دستش آسیب دیده وباید استراحت کنه تا خوب بشه بابام من و مامان رو گذاشت قم تا دست مامن خوب بشه ولی بابایی مهربدنم خودش مریض شده و این از دکری ماست بابایی ما هم دلمون برات تنگ شده دوست داریم بابا جون مواظب خودت باش تا ما بیایم
18 دی 1391

بابایی دلمون تنگ شده

<body><p>سلام بابایی جونم.من دلم برات تنگ شده.همش بهونتو میگیرم.همش نق میزنم جای ماخونه خالی خالیه باباجونم.جمله تاکیدی دلم برات تنگ شده بابایی.هنوز یه روز نشده که ندیدیمت ولی)دلمون برات تنگ شده()جمله تاکیدی( ]دلم برات تنگ شده بابایی[24
16 دی 1391

پیدا کردن اسم دخترانه

دوستان گل سلام.لطفا چند اسم زیبای دخترانه بگید و برای یک دختر کوچولوی دیگه که اسم برادرش میلاد چند اسم که با میلاد هماهنگ باشه ارایه بدید.ممنون ...
10 دی 1391

عکسای گل دختر

گلم داشتی سرلاک می خوردی عطسه کردی همه سرلاکا رو پاشوندی بیرون سارا در خونه جدید توپم چه خوشمزه اس بیا دیگه نمی خورمت گولت زدم بسه دیگه افتخار نمی دم عکس بگیرین   ...
10 دی 1391

روزانه عسل طلا

گل من سلام چند وقتیه وقتی می خوام برات بنویسم یه اتفاقی می افته نمیشه بنویسم از 5 دی تا الان که 10 اذر هست چیزی ننوشتم.گلم خیلی کلی این پست رو برات می نویسم.این روزا خیلی در گیریم داریم خرد خرد اسباب کشی می کنیم و وسایلمون رو به خونه جدید منتقل می کنیم.از تو بگم که این روزا خیلی شیطون و بازیگوش شدی.فقط من رو می خوای تا از کنارت تکون می خورم گریه می کنی.حدود 2 یا 3 هفته پیش برات تاب خریدم.بردمت خونه تا خونه رو تمیز کنیم و تو تاب بازی می کردی.اولش خسته شدی گذاشتمت توی کریر ولی یاد گرفتی و از کریر بیرون میای.اگر صبحها زود بیدارت کنم تا شب کسلی و حوصله نداری.چند وقتیه دستم بد جوری درد می کنه به طوری که از داروخونه اتل گرفتم بستم.ولی نمی ذاری ا...
10 دی 1391

عکسای عشق مامان

دخترم بعد از حمام   عجب موهای فشنی تاب تاب عباسی تاب   دختر نشسته مامان سارا خوشحال از پوشیدن لباس خنک نمونه هایی از خوردن پا   ...
6 دی 1391